من همانم که برای بودنم
سالها بی خواب بودی !
ما زمان رو سپری میکنیم تا فراموش کنیم
زمان چطوری سپری میشه…
کاش می شد زندگی را به زنجیر عقل می کشیدم ،
نه زنجیر احساسم !!!
نمی دانم چرا ، عوارضی ذهنم ، مرا خالی از امید کرده...
شراب هم...
به مستی ام حسادت می کند...
آنگاه که خمار یک لحظه ...
دیدن " تو " می شوم... !!!
هنوز هم نمی دانم چرا
فضای بین ما
بی وزن است؟؟؟؟
یعنی انیشتین بود، می دانست؟
دور نرو
بیا کنار دلم
من غیر از اینها که مینویسم
نوازش هم بلدم...
باید واژه ها را ادب کنم...
یعنی چه که
تاپلک به هم می زنم
چراغ به دست می گیرند
و صفحه را روشن می کنند
از خاطرات تو...!!
دیـوارهایی که می سازی
هـر روز و هــر روز
بیشتر می شوند
بنــای بـــی احساس من
آخر من از کجــا
برای این همه دیــوار
پنجــــره پیدا کنمــ ....
تو برمی گردی
و زندگی را از جایی که پاره شده
دوباره به هم می دوزیم.
در صندوقِ خاطره ها هنوز
نخ برای بخیه زدن هست!
لعنت به نگاهی ؛
که نمیدانی معنایش رفتن است ،
یا ماندن ... !!!
زندگی با تـو رو دوســـت دارم
حتی وقتی ازم ســرد میشی
حتی وقتی بهم حـــق نمیدی
حتی وقتی که نــامرد میشی
من از کــــــــــــــــوچ پرندگان اموختم ،
هـــــــــوای رابطه که ســـــــــــــــرد شد ،
باید گذاشت و رفـــــــــــــــــــــــت … !!!!!!
هستیم و با همیم، به نظر؛
اما خیلی دوریم…
ما آدمها...
به اندازه ی سانت به سانت این کابلهای مسی،
و امواج وایمکس!
و از پروفایل من تا پروفایل تو،
از پیغام من تا چشمهای تو،
از هم دوریم!
"خریت"
به ترتیب مخفف حروف اول این مراحله:
"خیـانت دیدن"
"رهـاش نکردن"
"یـار و یاورش بودن"
و در نهایت
"تنهـا موندن" !
آدم بزرگها ديگه فرصت شناختن هيچ چيزی رو ندارند
همه چيزها رو ساخته و آماده مي خرند
ولي چون كسي نيست كه دوست بفروشه
آدمها ديگه دوستي ندارند !!!
شازده کوچولو
من و باران و خیابانهای شهر
چه قدمزنانِ عاشقانهای!
سپاسگزارم بانوی من
اگر نرفته بودی
این شب اینقدر زیبا نمیشد!
زنانه عاشق شو ...
مردانه از عشقت محافظت کن ...
و کودکانه سالهای سال عشقت را تازه نگهدار ...
از رابطه های مثلثی ؛
مستطیلی ،
مربعی خسته شدم !
دلم یه رابطه دایره ای می خواد ....
که من دورِ تو بگردم و تو دور من ... !!!
این روزها کسی به خودش زحمت نمی دهد یک نفر را "کشف" کند
زیبایی هایش را بیرون بکشد …
تلخی هایش را صبر کند…
آدم های امروز دوستی های کنسروی میخواهند؛
یک کنسرو که فقط درش را باز کنند بعد یک نفر شیرین و مهربان
از تویش بپرد بیرون و هی لبخند بزند و بگوید: حق با توست
اشتباه میکنند , بعضیها که اشتباه نمیکنند!
باید راه افتاد،
مثل رودها , که بعضی به دریا میرسند
بعضی هم به دریا نمیرسند.
رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد ...